Petrol and cars are much more popular here in the area as building construction! Careless hands....
@bashmakovakarina5800
2 жыл бұрын
Region Central Asia. Toshkent;))
@bashmakovakarina5800
2 жыл бұрын
Themes, helo again.
@massoudalipour7704
6 жыл бұрын
پیرجنگلبان: پیرجنگلبان: با غمی در سینه اش : سنگین پیرجنگلبان: دیده گانی از سرشک : آجین گونه ای پر چین. سرنوشت تلخ او را روزگار إ با خطی معوج که گویی نقش شوم پنجه ببریست إ بنوشته است بر پیشا نی مرد : « ستم تقد یر»إ ** سربرون از کلبه آورد و نگا هش تا کران ها رفت کران هایی که مرز هستی اشان ازحصار شاخه های هرزه جنگل فراتر نیست إ ** سر به هرسو کرد از افسوس ؛: زین همه شاخه یکی را باری و بر نیست؟ آه : اینجا خاک پاک شیر پرور نیست؟ ** از سکوت مرگبار جنگل خاموش إ رنج یاد چشمه هایی که کنون افتاده اند ازجوش إ درد سرگردانی هر شاخه و برگی : که چون جان دوست دارد شان درکف بادی که هرگه از کرانی می وزدإ دست غم افکند در آغو ش. ** رفت تا شاید اجاقی را که روزی روزگاری : همچنا ن کوره فروزآن بودإ لایه خاکستر از رخسار بر گیرد. هرچه کرد و هرچه کند و هر چه آن گودال را کاوید : دست گرم او به جز خاکستر سرد زمانی دورإ در اجاقی که شده آن شعله ها را گورإ یک شرر هم با نشان زند گی نا یافت : تا که دستش را بسوزاند إ تا که قلبش را بلر زاند إ ** اشک در چشمش بسا ن چشمه ای جوشید إ خشم در قلب اش مثال شعله سر بر کرد وبا خود گفت : که أخر مردإ تومگر در خانه خود پا به زنجیری ؟ خیز تا تنها ی تنها : این علف ها را ز پیش پای برگیری إ در پس این جنگل خاموش : یگ جهان شور ونشاط و زندگانی هست: خیز تا آنجا جوانی را ز سر گیری إ ** سینه را افراشت چابک همچون نوجوانی مست إ رفت تا که داس را از کلبه برگیرد. ** گر چه دیگر تیز و بران نیست إ بازوانم را چنان سان قدرت وجان نیست إ گرچه فریاد کمک را نیست پاسخگوی من بدان وادی نما یم روی إ شیرمردان را که هرگز دل هراسان نیست غیرمن این ملک صاحب مرده را گویی نگهبان نیست إ؟ ** با تلاش هر چه افزون تر پیر جنگلبان سخت میکو شید . تا نماید راه خود را باز قلع و قمع شاخه های هرزه کرد آغاز . ** از همه جانش عرق میریخت ؛گ می جوشیدإ یک دم از کنکا ش اگر می ماند از پشیمان دم دیگر :دوچندان داس میکوبید. با نفس های بریده نغمه های خشم را میخواند ازبرای دیدن راهی که در پس باز کرده؛ : سر نمی گرداند. ** یک نفس کوبید إ رفت و رفت ورفت : تا انجا که دستش از تلاش افتادإ گرچه داسش تیز می برید: گرچه دندان روی هم میکوفت ؛میغرید : دست و پای خسته اش از جا نمی جنبید. ** شب زنیمه رفت و جنگلبان داس بالش کرد و بر أن تا سحر خوابید. ؛ ** دید در رویا که بر گردش هزاران مار: راه پیش و پس همه مسدودإ ایستادن همچنان دشوارإ دست بالا برد و داس از زیر سربرداشت آفتاب صبح : برچشمش زهرسو نیزه ای می کاشت إ ** مضطرب برخاست : گردا گرد او از زشاخه های جنگلی پر بود إ لحضه ای در حیرت اینکه چرا اینجاست إ ؟ نه نشان از کلبه نه راهی به پیش و پس رد پایی نیست جایی نیست إ دید از راهی که دیری با تلا شش می گشود از هم شاخه های هرزه آنسان رسته اند از نو إ که حتی ره بسوی کلبه هم دیگر نخواهد بردإ ** خویش را یکدم مخاطب ساخت که : ای مردإ شغل تو اینجا نگهبانی است؟ یا که جنگلبان : میان آب و ملک خویش زندانی است؟ داس را بر شاخساری از درخت آویخت إ آخرین فریاد را از سینه بیرون ریخت: که ای جنگل : سزای من درون خانه ام مرگ است ؟ ** به همراه نسیم رهگذر ؛ هر شاخه از هرسو سرخود را تکان میدادإ جنگلبان : به همراه سرشکی که فرو میریخت : جان میداد. مسعود علی پور. ۲/۵/۴۳ تهران.
Пікірлер: 10