در این ویدیو، با حکایتی جذاب از مولانا آشنا میشوید که نشان میدهد چگونه کمکهای نادرست درد و رنج را صدچندان کند. همراه ما باشید تا از این داستان پندآموز مولانا درسهای ارزشمندی بگیریم!
آن یکی افتاد بیهوش و خمید
چونک در بازار عطاران رسید
بوی عطرش زد ز عطاران راد
تا بگردیدش سر و بر جا فتاد
همچو مردار اوفتاد او بیخبر
نیم روز اندر میان رهگذر
جمع آمد خلق بر وی آن زمان
جملگان لاحولگو درمان کنان
...
رنج را صدتو و افزون میکنید
عقل را دارو به افیون میکنید
این شعر داستان شخصی را روایت میکند که به بازار عطاران (فروشندگان عطر) میرسد و بوی عطرهای قوی او را بیهوش میکند و بر زمین میافتد. مردم دور او جمع میشوند و برای کمک به او "لاحول" میگویند و تلاش میکنند او را درمان کنند، اما در نهایت این کارشان باعث میشود درد و رنج او بیشتر شود و عقل او مانند این است که با افیون (مادهای که عقل را مختل میکند) درمان شده باشد.
در واقع، مولانا در این شعر از این داستان برای بیان این نکته استفاده میکند که گاهی اوقات، تلاشهای ما برای کمک و درمان دیگران ممکن است به جای بهتر کردن حال آنها، وضعیتشان را بدتر کند، چون قادر به درک دیدگاه خیرخواهانه شما نیستند و درکی که شما از زندگی دارین رو درک نمیکنند.
دوست دار همه شما عزیزان اردشیر رستمی
#اردشیررشتمی
#مولانا
#حکایت
Негізгі бет دارو و افیون | مولانا و حکایت بیهوشی در بازار عطر
Пікірлер: 44