درست در زمانی که این خوشبختی را دوباره حس می کردم انگار که در زمان حال باشد [در ذهن راوی و مرور خاطرات زنده مادربزرگ]، این خوشبختی را یقینی، تند و نافذ چون دردی جسمانی که پیاپی تکرار شود در می نوردید: یقین نیستی ای که تصور من از آن مهربانی را محو کرده بود، آن وجود را نابود کرده بود، مادربزرگم را در لحظه ای که دوباره، چنان که در آینه ای، بازش می یافتم آدم غریبه ای کرده بود که تصادفاً چندسالی را کنار من بود همچنان که می توانست کنار هرکس دیگری باشد و پیش و پس از این دوره من برایش هیچ بودم و هیچ شدم..
در جستجوی زمان از دست رفته
کتاب چهارم: سدوم و عموره
بخش دوم- فصل اول- تناوبهای دل
قسمت دوم
Негізгі бет درجستجوی زمان ازدست رفته- کتاب چهارم: سدوم و عموره- بخش دوم: تناوبهای دل-278
Пікірлер