جزییات ترسناک جنایاتی که از شنیدنش حیرت میکنید | پرونده های جنایی ایرانی
شروعه این پرونده ی سیاه
به مرداده ساله 1401 برمیگرده
اونروز دختره 22 ساله ای به اسمه دریا
به اداره ی آگاهیه تهران رفتو از صاحبه یکی از گلخونه های شهریار شکایت کرد
دریا میگفت
یک سالی میشه که پدرو مادرم توو یه تصادف جونه خودشونو از دست دادن
بعده این اتفاق
منو خواهرم دیبا دو تایی توی خونه زندگی میکنیم
دیبا خیلی سخت کار میکرد که من مجبور باشم برم سره کار
ولی این اواخر انقد بی پولی و مشکلاته مالی بهمون فشار آورده بود که دیگه تصمیم گرفتم برم سره کار
خیلی دنباله کار گشتم
ولی هیچ کاری که به دردم بخوره و حقوقشم خوب باشه و نزدیکه خونمون باشه پیدا نمیکردم
دیبا توو یه دفترخونه نزدیکه خونمون کار میکرد
چن باری بهش گفتم بودم منم برای کار ببره همونجا
ولی هر بار که دیبا با صاب کارش حرف میزد فایده ای نداشتو میگفت ما نیروی کار احتیاج نداریم
تا اینکه یه روز دیبا بهم زنگ زدو گفت
با یکی از مشتریاشون به اسمه بهزاد حرف زده و ازش خواهش کرده من برای کار برم پیشش
من خیلی خوشحال شده بودم
کلی از دیبا تشکر کردمو تلفنو قطع کردم
بهزار صاحبه یه گلخونه توی شهریار بودو وضعو اوضاعه مالیش بد نبود
دیبا وقتی اومد خونه شماره ی بهزادو بهم داد و من بهش زنگ زدم
وقتی زنگ زدم کلی تحویلم گرفتو برای فرادای اونروز باهم قرار گذاشتیم که برم پیشش
فرداش رفتم پیشش و باهم در مورده شرایطه کار حرف زدیم
قرار بود من فقط اونجا کارای دفتری انجام بدم
حقوقشم به نسبته کارش خیلی خوب بود
صحبتامون باهم تموم شدو از فردای اونروز من کارمو اونجا شروع کردم
همه چیه اونجارو دوست داشتم
هم کارم کم بود
هم محیطه کاریش خوب و تر تمیز بود
حقوقشم که از همه چی بهتر بود
چن وقتی گذشت
تا یه روز بهزاد بهم گفت اگه بعداز ظهرا بیشتر بمونیو کمک کنی برای تمیز کاریه گلخونه
حقوقه بیشتری بهت میدم
با این حرفش من خیلی وسوسه شدم
واسه همین سریع قبول کردمو گفتم باشه
ازون روز اضافه کاریای من شروع شد
مدام دیبا بهم غر میزد که لازم نیست تا این ساعت بمونی سره کار
ولی من میخواستم یه جورایی تلافیه روزایی که درامدی نداشتمم در بیارم
واسه همین به حرفای دیبا توجهی نمیکرد
توی مدتی که کار میکردم
از رفتارای بهزاد فهمیده بودم که از من بدش نمیاد
ولی چون زنو بچه دار بود با خودم فک میکردم شاید اشتباه میکنم
واسه همین اصلا اهمیتی نمیدادم
چن روز بود که اضافه کاری میموندم
وقتی کارم تموم شدو میخواستم لباسامو عوض کنمو برم خونه
یهو دیدم بهزاد داره صدام میکنه
جوابشو دادمو گفت قبله اینکه بری بیا دفتره من
با خودم فک میکردم شاید یه اشتباهی کردمو میخواد بهم تذکر بده
لباسامو که عوض کردم رفتم توی اتاقش
ولی به محضه اینکه وارد شدم حس کردم رفتاراش طبیعی نیست
بهزاد مشروب خورده بودو دیگه هیچی حالیش نبود
اومد سمتمو دستو گرفت
گفت اگه یه ذره کوتاه بیای حقوقتو انقد زیاد میکنم که همه ی نیازای مالیت برطرف شه
هرچی التماسش کردم هیچ فایده ای نداشت
اصلا انگار حرفای منو نمیشنیدو حرفه خودشو میزد
با گریه شروع کردم بهش التماس کردن که من هنوز دخترم
ولی بهزاد ولکن نبود
یهو عصبانی شد هولم داد روی مبل
به زور تمامه لباسامو دراوردو بهم تجاوز کرد
بهزاد انقد سنگدل بود که اصلا به التماسای من توجه نکرد و کاره خودشو کرد
وقتی کارش تموم شد
تهدیدم کرد که اگه به کسی حرفی بزنم
منکره این قضیه میشه و بعدش یه بلایی سره منو خواهرم میاره
ترسیده بودم
با گریه لباسامو پوشیدمو برگشتم خونه
وقتی رسیدم خونه دیبام خونه بود
هرچی ازم پرسید چیشده من فقط گریه میکردم
اصلا روم نمیشد بهش بگم چه بلایی سرم اومده
بلخره انقد دیبا باهام حرف زد که بهش ماجرارو گفتم
دیبا وقتی حرفامو شنید
گفت همین الان باید بریم پیشه پلیس
ولی من اصلا حالو روزه خوبی نداشتمو به حرفش گوش نکردم
از طرفیم از تهدیداش میترسیدم
چون هم آدرسه خونه رو داشت هم محله کاره دیبا
چن روزی گذشت تا بلخره امروز من با صحبتای دیبا راضی شدم که بیام اداره ی پلیسو همه چیو بگم
خیلی زود با ثبته صحبتای دریا
پرونده ای در رابطه با این تجاوزه بی رحمانه تشکیل شد
دریام برای بررسیای بیشتر ب پزشکیه قانونی منتقل شد
طولی نکشید که پزشکیه قانونیم تجاوزه هولناک به این دخترو تایید کرد
با مشخص شدنه این موضوع
دستوره بازداشته بهزاده 39 ساله صادر شد
بهزاد بازداشت شدو به اداره ی اگاهی منتقل شد
وقتی بهزاد پشته میزه بازجویی نشست
اتهامه تجاوز به دریا رو کاملا رد کردو گفت
از روزی که این دختر برای استخدام اومد پیشم
بهش گفتم شرایطه کاریه ما اینجا سخته
همه ی شرایطم بهش توضیح دادم
گفتم بهش اگه با این شرایط مشکلی نداریو کم نمیاری باهم شروع به کار کنیم
دریام قبول کرد
منم بهش گفتم به خاطره اینکه مطمئن باشم یهو وسطه کار ول نمیکنی بری
باید برام سفته بیاری
دریا همه ی شرایطی که براش گذاشتمو قبول کرد
در مورده کارو سنگین بودنشم بهش گفته بودم
ولی چن وقتی که گذشتو شروع به کار کرد
همش غر میزد که کارم زیاده
بعدشم که یهو چن روز پیش کارو ولکردو دیگه نیومد سره کار
...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
🔴 لینک سابسکرایب:
/ @jenayigram
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
🔸 ویدیوهای پیشنهادیه من:
📽️من فقط بهشون تذکر دادم وقتی دختر میارن خونه کمتر سر و صدا کنن: • من فقط بهشون تذکر دادم...
📽️مادر و ناپدریم خواهرمو مجبور می کردن تن فروشی کنه منم نقشه قتلشونو کشیدم: • مادر و ناپدریم خواهرمو...
📽️مهین قدیری اولین قاتل سریالی زن ایران: • پرونده جنایی تنها قاتل...
📽️خفاش شب: • پرونده جنایی خفاش شب غ...
📽️بهم گفت دیگه شوهرتو نمی بینی
: • بهم گفت دیگه شوهرتو نم...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
#پرونده_جنایی
#پرونده_مستند
#قتل
Негізгі бет جزییات ترسناک جنایاتی که از شنیدنش حیرت میکنید | پرونده های جنایی ایرانی
Пікірлер: 58