زنده باشی استاد عزیز و با اخلاق ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
@fatemehzahranorouzi4505
3 ай бұрын
Tack så 🙏👏mycket
@delshad-xg3vy
3 ай бұрын
👏👏👏🙏🙏🙏
@thethinker174
3 ай бұрын
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
@meshkat0903
3 ай бұрын
هر وقت که با جهلی ( درون خودم یا رفتار دیگران) رو به رو میشم و تحت تاثیر قرار میگیرم، یکی از راه ها برای خوب کردم حالم اینه که میام و به صحبت هاتون گوش میدم تا جبران بشه🌸 سلامت باشید
@rezaxsalimi
3 ай бұрын
❤❤❤
@nikanavai3736
3 ай бұрын
❤❤❤
@rezaxsalimi
3 ай бұрын
همه اونایی که انقلاب کردن پشیمونن😂😂
@nastaransamimi3208
3 ай бұрын
اردشیر عزیز تغییر جسارت میخواد،متاسفانه ترس از اینکه اینده چی میشه مانع تغییر میشه😔
@siminsharifi2944
3 ай бұрын
،👍👏👏👏🙏
@panirj7999
3 ай бұрын
چرا نخوندین؟!
@aliclan-gi6xp
3 ай бұрын
استاد من تضاد های زیادی تو قلبم حس میکنم نمیدونم چیکار کنم تا قلبم اروم بگیره اگر شما میدونین یا تجربه اش داشتین راهنمایی ایم کنین ❤
@seyedehmasoumi3767
3 ай бұрын
سلام دوست عزیز ، چون سوال شما برای زمانی طولانی مشکل من نیز بوده است ، و طی سالهای بسیار و سعی زیاد توانستم به طمانیگی قلبی برسم پس فکر کردم با شما نیز درمیان بگذارم ! من تضادهای قلبی را در تعارضات فکری یافتم ! پس به سختی توانستم فکر را با مدیریت خود کنترل کرده و همواره آنرا در زمان اکنونی که قرار گرفته ام مستقر بگردانم ! بعد از هزاران درگیری هم فکرم از دغدغه ها خاموش گشت و هم قلبم در نقطه صفر گرفت ! در کنار این پیامدها میتوانستم به قدرت تفکر دست پیدا کرده و قلبم را نیز هدایت کنم . بارها متوجه میشدم ارزشها و ضد ارزشهایم نیز جابجا گشته اند چون در دغدغه هایم هیچ یک در جای خود نبودند و این بحث بسیار مفصل است ! سخت میباشد اما غیر ممکن نیست .... البته من نیز به مانند شما جواب را از جناب استاد پیگیری خواهم کرد . متشکرم .
@hassanpartowi
3 ай бұрын
👏👏👏❤❤❤ «ستاره دریایی» تو سالهای گذشته،شورتک و پابرهنه،کنار دریا رفتیم با چارتا زن،دوتا یوقور،پدر پسر با عشقش قدم زدیم و منقل، چنتا درینک کنارش دختر کوچکی بود،زبل،زرنگ و شیطون،اما دلش،یه حیوون خواهر اون کنارش،ساکت و لال،تو بارش چشم گرفت که بد نیست،کنار ما بسازش قدم زدیم با خنده،هم توی دل رونده وقتی پیش باباش بود،سرش پایین تو پاش بود دختره خوب، نه عشق من که باش بود ستاره پیدا کردن،صدا کنان منو صدا میکردن گفتن،بیا ستاره،رفتم و دیدم اونجا تو برکه،کوچیک کنار دریا،دستو تو آب که کردم،ستاره رو گرفتم هر سه تاشون جیغ زدن،اومای گاد،ستاره زندست ای داد به هر کدوم که گفتم، دستی بگیر که هستم اون یکی چندشش شد، دیگری هم که ترسید اما اونی که ساکت بود و به ما بی اندیش ستاره رو گرفت بدست، با یک نگاه پس داد و زود فرار کرد همون شد و از اون روز، تنها شدیم، هم من و هم ستاره هر وقت که آب پس اومد دریا میریم دوباره Saan's artow;hpr:01064 🎉🎉🎉
Пікірлер: 21