راز جنایات سیاه خوفناک با جزئیات باور نکردنی و ترسناک ... | پرونده جنایی ایرانی
ساعت طرفایه ۶ عصر بود که یه مرده جوون با پلیس تماس گرفتو گفت
من چن دیقه پیش از سره کار رسیدم خونه
طبقه پایینیمون یه مستاجر داریم که طبقه همکف زندگی میکنه
وقتی رسیدم خونه
همسرم میگفت
مستاجرمون از صب کارگر آورده بوده و صدایه بنایی از پایین میومده
تا اینو شنیدم
رفتم دمه خونش
ازش پرسیدم جریان چیه
خیلی عجیب بود حرفاش
اولش میگفت سنگ آشپزخونه شکسته بود
کارگر آوردم بکنتش تا بعدش عوضش کنم
وقتی پیگیر شدم
باز حرفشو عوض کرد
میگفت لوله ترکیده بوده و میخواسته درستش کنه
بهش گفتم این خونه رو ما و پدرم اینا ساختیم
هیچ لوله ای ازینجایی که تو کندی رد نشده
هرچی میگفتم
جوابایه چرتو پرت بهم میداد
تا اینکه بلخره مجبور شد اصله ماجرارو بگه
میگفت یه آدم کشته و جسدشو اینجا خاک کرده
اولش فک میکرد داره شوخی میکنه
ولی وقتی پیگیر شدم دیدم نه
داره راست میگه
میگفت به کسی چیزی نگو تا چن ساعت دیگه جسدو از زیره خاک دوباره در میارمو میبرم جایه دیگه دفن میکنم
با این حرفاش خیلی ترسیده بودم
سریع از خونش اومدم بیرونو با شما تماس گرفتم
بعده این گفته هایه مرده جوون
خیلی سریع ماموورایه پلیس راهیه این خونه شدن
با مجوزایی که گرفته بودن
خیلی سریع وارده خونه شدن
سعیده ۴۰ ساله وقتی مامورایه پلیسو دید
متوجه شد مرده صاب خونه با پلیس تماس گرفته و دیگه راه فراری نداره
واسه همین توو همون محله جنایت
به قتله ناصر یکی از فامیلایه دورشون اعتراف کرد
به سرعت بازپرسه جناییه شهره تهرانم به محل رسیدو
دستور داد حفاری انجام بشه و جسد از زیره خاک دوباره بیرون کشیده بشه
چن دیقه بعد
با کمکه نیروهایه آتش نشانی
جسده ناصر از زیره خاک بیرون کشیده شد
پزشکه تیمه جنایی با بررسیه اولیه ی جسد اعلام کرد
حدوده ۲۴ ساعت از مرگه مقتول میگذره
با شواهدیم که روی صورته مقتول وجود داره
مشخصه که ضربه هایی که به سرو صورتش وارد شده باعثه مرگش شده
با این حال باید جسد به پزشکیه قانونی بره و اونجا تحقیقاته تکمیلی رویه جسد انجام بشه
همین اتفاقم افتادو جسد با دستوره بازپرسه حاضر تویه صحنه به پزشکیه قانونی منتقل شد
سعیدم برایه تحقیقاته بیشترو کامل کردنه پرونده
به اداره ی آگاهیه شهره تهران منتقل شد
فردایه اونروز
سعید پشته میزه بازجویی نشستو گفت
ساله پیش بود که من با همسره سعید
تلفنی راجبه یکی از زمینایه شهرستانمون صحبت کردم
ما و خونواده ی ناصر اینا باهم نسبته فامیلیه دور داشتیم
پدره غزل همسره ناصر تویه شهرستانمون خیلی آشنا داشت
واسه همین با اون مشورت کردم
صحبتمون راجبه این زمین طولانی شد
یواش یواش باهم صمیمی شدیم
بلخره این تماسایی که باهم داشتیم
باعث شد بهم حس پیدا کنیم
این احساسی که پیدا کرده بودیم
باعثه شروعه یه رابطه ی پنهانی شد
از چنوخ بعدش
قرارایه حضوریمون شروع شد
غزل اصلا از زندگشی راضی نبودو میگفت ناصرو دوست نداره
ولی به خاطره آبرویه پدرش مجبوره که ازش جدا نشه و باهاش زندگی کنه
غزل خیلی زنه خوبی بود
ولی چون شوهر داشت
من خیلی سعی میکردم مراعات کنم
چون از پاخوریه این موضوع خیلی میترسیدم
ولی من هرچی از غزل دوری میکردم
اون بیشتر کشیده میشد سمتم
حتی یه دفعه چن روز جوابه تلفنشو ندادم
میخواستم رابطمو باهاش تموم کنم
ولی وقتی از سره کار رسیدم خونه
دیدم جلویه دره خونمونه
باهام وارده خونه شدو با میله خودش باهم رابطه برقار کردیم
ازون روز به بعد کارمون همین شده بود
غزل به بهانه هایه مختلف شوهرشو میپیچوندو میومد پیشه من
حتی یه وقتایی شبم میموند
به شوهرش میگفت خونه ی مادرش ایناس
من هربازی که با غزل رابطه برقرار میکردم
دچاره عذاب وجدان میشدم
هر جور رفتاریم با غزل میکردم
ازم زده نمیشدو اصلا ازم دور نمیشد
دیگه مونده بودم چیکار باید بکنم
احساس میکردم تویه باتلاق افتادم
نشستم تلفنی با غزل صحبت کردن
که ته این رابطه یه جایی نمیرسه
ولی غزل بازم بیخیال نمیشد
دیگه دیدم هیچ راهی نداره
بهش گفتم اگع بیخیال نشی با شوهرت صحبت میکنمو آبروتو میبرم
در کماله ناباوری گفت برو صحبت کن
شاید حرفایه تو باعث بشه منو طلاق بده
دیدم هیچ راهی وجود نداره
زنگ زدم به ناصر
دعوتش کردم خونمونو
گفتم که میخوام راجبه یه مسئله ی مهم باهات صحبت کنم
واسه ۲و۳ روز بعد قرار گذاشتیمو ناصر اومد پیشم
چن روز پیش طرفایه ساعت ۶ عصر اومد پیشم
یه چایی ریختم براشو شورع کردم ازش پذیرایی کردن
یه خورده باهم صحبت کردیم
سعی میکردم باهاش صمیمی برخورد کنم
تا اینکه بحث رسید به اینجا که چرا دعوتش کردم
مجبور بودم جریانو بهش بگم
شروع کردم به گفتنه حقیقت
بهش گفتم که به غزل علاقه دارمو باهاش رابطه دارم
تا اینو گفتم
ناصر اصلا مهلت نداد حرفم کامل شه
حمله کرد طرفمو شروع کرد به کتک زدنم
منو انداخته بود روو زمینو گلومو گرفته بود
انقد فشار داد گلومو که نفسم کامل بند اومده بودو چشام سیاهی میرفت
به زور هولش دادم اونورو دوباره باهم گلاویز شدیم
چنتا کله زدم تویه صورتش
چنتام مشت زدم
یهو ناصر با ضربه هایه من نقشه زمین شد
اولش بیهوش شده بود
شروع کردم آب ریختن روی صورتش
...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
🔴 لینک سابسکرایب:
/ @jenayigram
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
🔸 ویدیوهای پیشنهادیه من:
📽️من فقط بهشون تذکر دادم وقتی دختر میارن خونه کمتر سر و صدا کنن: • من فقط بهشون تذکر دادم...
📽️مادر و ناپدریم خواهرمو مجبور می کردن تن فروشی کنه منم نقشه قتلشونو کشیدم: • مادر و ناپدریم خواهرمو...
📽️مهین قدیری اولین قاتل سریالی زن ایران: • پرونده جنایی تنها قاتل...
📽️خفاش شب: • پرونده جنایی خفاش شب غ...
📽️بهم گفت دیگه شوهرتو نمی بینی
: • بهم گفت دیگه شوهرتو نم...
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
#پرونده_جنایی
#پرونده
#قتل
Негізгі бет راز جنایات سیاه خوفناک با جزئیات باور نکردنی و ترسناک ... | پرونده جنایی ایرانی
Пікірлер: 63