{چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بیسروسامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی ...}
شعر از رهی معیری
برشی از برنامه کتاب_باز
با حضور رشید کاکاوند
Edit: Shahbeiit
Негізгі бет رشید کاکاوند - شاهد افلاکی
Пікірлер: 19