شبی با بیدل ۱۶۹
یکشنبه ۲ مهر ۱۴۰۲
اینستاگرام محمدکاظم کاظمی
/ mkazemkazemi
متن غزل
دل سحرگاهی به گلشن یادِ آن رخسار کرد
اشک شبنم برگِ گل را رختِ آتشکار کرد
ناز غفلت میکشیم از التفات آن نگاه
خواب ما را سایهٔ مژگان او بیدار کرد
آه از آن بیپردهرخساری که شرمِ جلوهاش
چشم ما پوشید، یعنی وعدهٔ دیدار کرد
عالم بیدستگاهی نالهسامان بوده است
هرکه از پرواز ماند، آرایشِ منقار کرد
یک جهان پست و بلند آفتکمینِ جهد بود
چین دامان هوس را کوتهی هموار کرد
دعویِ هستی عدم را انفعالِ نیستیاست
اینکه من یاد تو کردم، فطرت استغفار کرد
رنجِ دنیا، فکرِ عقبی، داغِ حرمان، دردِ دل
یک نفس هستی به دوشم عالمی را بار کرد
قیدِ آگاهی چه مقدار از حقیقت غافل است
گِرد خود گردیدنم خجلتکشِ زنّار کرد
نیست غم بر شمع ما گر یک دو لب خندید صبح
گریهٔ ما نیز با ما این ادا بسیار کرد
از سرِ ما بینوایان سایه تا دارد دریغ
خانهٔ خورشید را هم چرخ، بیدیوار کرد
بیتکلّف بود هستی، لیک فکرِ بدمعاش
جامهٔ عریانی ما را گریباندار کرد
دردسر کم بود تا تدبیرِ صندل محو بود
صنعتِ بالین و بستر خلق را بیمار کرد
آبیارِ مزرع اخلاق اگر باشد وفاق
جای گندم، آدمیّت میتوان انبار کرد
سر کشید امروز بیدل از بنای اعتبار
آنقدر پستی که نتوان از دنائت عار کرد
Негізгі бет شبی با بیدل (شماره ۱۶۹) دل سحرگاهی به گلشن یادِ آن رخسار کرد / شرح غزل بیدل با استاد محمد کاظم کاظمی
Пікірлер