سرودهٔ احمد ایوبی
آیینه
من درین شهر به هوای تو زمین گیر شدم
مانده در آتش سوختم و ز غم پیر شدم
مستی و عیش و نشاطم همه شد باد فنا
پای مالی همه و فاقد تدبیر شدم
منی بیچارهٔ درویش صفتی خانه بدوش
پاسبان دلم و از همه دلگیر شدم
ای خدا روشنی از دړ غیبت بنما
که زغم سوختم و خشک چو تصویر شدم
بسته ام دفتر عشقم درین دار فنا
که نکرده گنه ی طعمهٔ تقدیر شدم
احمدا رو تو سفر کن به جای دگری
دلگیرم ز جهان این همه تحقیر شدم
دکلمه صوفیا ساینا
Негізгі бет #اشعار
Пікірлер: 6