به منظور اطلاع از اضافه شدن کتابهای جدید، در کانال ما عضو شوید:
/ radioziba
دربارهی کتاب:
پسری به نام امیر، از اهالی بلخ، درحالِ گردش در اطراف قصر بود که نگهبانان قصر او را دستگیر کردند. پسر حاکم بلخ که در محوطهی قصر درحال قدم زدن بود، سروصدایی شنید و متوجه درگیری نگهبانان با این پسر شد.
امیرزاده (احسان) به نگهبانان دستور داد که این پسر را آزاد کنند و پس از گفتوگویی که با این پسر داشت متوجه شد که او گدازادهای از اهالی بلخ است و بسیار گرسنه است. امیرزاده پسر را به اتاق خود در قصر برد و به او خوراک داد و هنگام گفتوگو با او متوجه شد که او ۱۲ ساله است؛ درست هم سن و سال خودش.
او در ادامه متوجه شد که این دو چقدر به هم شبیهاند؛ گویا دوقلو هستند. امیرزادهی کنجکاو، پرسشهای متعددی دربارهی محل زندگی و نحوهی زندگی امیر از او میپرسد.
پسر حاکم معتقد است که زندگی امیر از زندگی یکنواختِ او بسیار بهتر است. او در دلش میخواهد که بتواند کمی از بازیها و سرگرمیهای امیر را تجربه کند.
پسر حاکم، سکهای زر به امیر هدیه میدهد و شرط میگذارد که برای دقایقی جایشان را باهم عوض کنند و او زندگی مردم عادی را تجربه کند.
او از امیر میخواهد که قبل از هر چیز حمام کند و لباسهای او را بپوشد. آنها لباسهایشان را باهم جابهجا میکنند و هر دو هیجانزده هستند.
دقایقی بعد پیشکارِ حاکم به اتاق امیرزاده میآید و او را صدا میکند. امیر (گدازاده) اظهار می دارد که من امیر نیستم و گدازادهای از اهالی بلخم؛ ولی پیشکار از رفتار امیر دچار شگفتی میشود و گمان می کند او بیمار است. او میگوید که حاکم میخواهد امیرزاده را ببیند.
وقتی که به نزد حاکم میروند، رفتار امیر آن قدر عجیب است که حاکم نیز دچار شگفتی میشود. امیر تلاش می کند که آنها باور کنند که او پسر حاکم نیست، امّا بیفایده است.
امیر در حال گفتوگو با حاکم بیهوش میشود. به دنبال حکیم می فرستند که بیماری او را تشخیص دهد.
طبیب بیان می کند که امیرزاده از نظر جسمی سالم است و اظهار می دارد که او دچار جنون موقت شده است و می گوید که این بیماری نزد کودکان رایج است و جای نگرانی نیست.
از سوی دیگر، پسر حاکم در شهر در حال گشتزنی است. او از مردمان جز ناسزا چیزی ندیده است و آنقدر در شهر گشته که خسته شده است و راه بازگشت به قصر را بلد نیست. او کمکم به محلهی قصابها، یعنی محلِ زندگی امیر، میرسد. در آنجا، او با اهالی محل درگیر میشود و هنگام زدوخورد با اراذل به آنها اظهار می دارد که امیرزاده است؛ اما آنها او را مسخره می کنند و دست میاندازند.
پدر امیر از راه میرسد و او را دعوا می کند، اما امیرزاده بهواسطهی رفتار عجیبش، این گمان را در پدر امیر ایجاد کرده که دیوانه شده است.
#کتاب_صوتی#کتاب_گویا#قصه_شب
#قصه
#داستان_شب_رادیو
#قصه_شب
#قصه_شب_رادیو
#رادیو
#راه_شب
#داستان_فارسی
#راه_شب
#داستان_راستان
#حکایت_های_فارسی
#حکایت_های_ایرانی
#داستان_های_کوتاه
#داستان_های_فارسی
#داستان_های_صوتی
#حکایت_های_زیبا_ایرانی
#داستان_های_زیبا_ی_ایرانی
#حکایت_های_پند_آموز
#قصه_های_پند_آموز
#داستان_های_پند_آموز
#dastanhaye_farsi
#ghese_zohre_jomeh
#dastan
#قصه_های_خوب
#حکایت
#داستان
#کتاب_گویا
#RADIO_ZIBA
#رادیو_زیبا
#RADIOZIBA
Radio Ziba
رادیو زیبا
داستان های فارسی
داستان شب رادیو قدیمی
قصه شب
داستان شب رادیو
کتاب گویا
کتاب صوتی
Негізгі бет کتاب صوتی شاهزاده و گدا اثر مارک تواین
Пікірлер: 4