0:00 to 1:09 [ Introduction - مقدمه ]
1:10 to 5:30 [ Story - حکایت ]
5:31 to 8:11 [ Conclusion - خاتمه ]
به نام خداوندِ جانآفرین
حکیمِ سخندرزبانآفرین
خداوند بخشندهٔ دستگیر
کریم خطابخش پوزشپذیر
Hello Friends, I am shaheed Khatibi and welcome to Panjara Channel. In this video, we have selected a fascinating persian story (in Dari accent) of a boy in search of secret of happiness.
سلام دوستان , شهید خطیبی هستم. به کانال پنجره خوش آمدید. به سلسلهی حکایات آموزنده، قصهی شگفتانگیزی از راز خوشبختی برگزیدهایم
Click the CC button for Subtitles in 20 languages, including Arabic, English , Spanish, German, Turkish, Urdu, Kurdish and Hindi.
0:00 to 1:09 [ Introduction - مقدمه ]
1:10 to 5:30 [ Story - حکایت ]
5:31 to 8:11 [ Conclusion - خاتمه ]
#حکایت
#persianstories
#قصه
#داستان
#dari
#stories
حكايت است كه در روزگار قديم، دكاندارى پسرش را به سفر فرستاد تا از داناترين مرد جهان راز خوشبختي را ياد بگيرد
پسر دکاندار بر اساس دستور پدرش، سفر خود را آغاز کرد. او از هر کسی پرسید تا راهی برای یافتن مرد دانشمند پیدا کند، و پس از
یک سفر طولانی، سرانجام به قلعهای زیبا، بر فراز یک کوه هدایت شد، جایی که یک مرد حکیم در آنجا زندگی میکرد
پسر جوان، با ورود از درب اصلی قلعه، صحنه هاى عجيبى را مشاهده كرد. بازَرگانانی که رفت و آمد میکردند، بیمارانی که
توسط حكيمان درمان میشدند، گروهى از دانشمندان که درباره دانش بحث میکردند، و یک میز يکه روى آن غذاها و ميوه چيده شده
بود. در اين ميان مرد حکیمى با اشخاصى كه به نوبت براى ملاقات با او صف زده بودند، جدا جدا صحبت میکرد، و پسر باید صبر
میکرد تا نوبتش فرا برسد، و از صحبت حكيم بهرهمند گردد.
سر انجام نوبت پسرفرا رسيد. مرد حکیم با دقت به توضیحات پسر در مورد دلیل آمدنش گوش داد، بعد به او گفت براى اينكه راز
خوشبختی را برايت توضيح دهم بايد کاری را انجام دهی. مرد حکیم دريك قاشق چایخوری كمى روغن ريخته و از به پسر خواست تا
دور کاخ را بگردد و این قاشق را با خود حمل کند بدون آنکه اجازه دهد روغن أن بيرون بریزد.
پسر شروع به بالا و پایین رفتن از پلههای کاخ کرد، چشمانش را محکم روی قاشق دوخته بود تا روغن آن نريزد. پس از دو ساعت،
به اتاقی که مرد حکیم در آن بود، بازگشت.
حکیم ازپسر پرسید، آیا پرده هاى خوش رنگ را که در تالار غذاخوری آویزان است دیدی؟ آیا گل ها و درختان پر از ميوه اى
اطراف قلعه را مشاهده كردى؟ آیا آثار هنری زیبا را در کتابخانه متوجه شدی؟
پسر شرمنده شد و اعتراف کرد که هیچ چیزی را مشاهده نکرده است. تنها نگرانیاش این بود تا روغنی که به او سپرده شده بود،
نریزد.
مرد حکیم خطاب به پسر گفت: پس برگرد و شگفتیهای دنیای من را مشاهده کن، نمیتوانی به شخصى اعتماد کنی كه از خوى و
طرز سليقه و فكرش اطلاع ندارى.
پسر، که احساس آرامش کرده بود، قاشق را برداشت و بار دیگر دور کاخ را به گردش گرفت، این بار تمام آثار هنری روی سقفها
و دیوارها را مشاهده کرد. او بحث علما را شنید، باغها، کوههای اطرافش، زیبایی گلها، و ذوقی که در انتخاب همه چیز به کار
رفته بود را دید. پس از بازگشت به نزد حکیم، او با جزئیات همه چیزهایی را که دیده بود، تعریف کرد.
حکیم پرسید، اما قطرات روغنی که به تو سپرده بودم کجاست؟
پسر يكباره به قاشق نگاه کرد و دید كه از روغن در قاشق اثرى نيست!
حکیم خطاب به پسر گفت: اكنون برايت راز خوشبختی را تعريف ميكنم،
راز خوشبختی این است که همه شگفتیهای دنیا را ببینی، دانش جهان را به دست آوری، و از تجربهها و حوادث زندگی بهره
بگیری. اما هرگز قطرههای روغن روی قاشق را که نمایانگر رابطهات با پروردگار و جانب معنوی زندگی است، فراموش نکنی.
ارتباط با معنویت نقطه اتصالی تو با اصلیترین هدفهایت است. این ارتباط، به تو امید میدهد که راه هدف اصلی خود را در
زندگی پیدا کنی و از یاد پروردگار و رهنمودهای او هرگز غافل نشوی.
Негізгі бет The Story of Secret of Happiness - حکایت راز خوشبختی
Пікірлер: 30