باز کوه و دره اندوهی گران دارند
کوه انگاری که دلگیر است
دره پنداری که خاموش است
باز سهرابی به خاک افتاد
باز تهمینه سیه پوش است
زخم این سهراب
از شمشیر رستم نیست
دشمن این پهلوان دیو است، آدم نیست
قصه گوی طوس اگر می بود
مویه ها می کرد و خون از خامه می بارید
داستان کشتن سهراب را این بار
طرح تازه می بخشید.
ای بلوط سخت جان
ای قهرمان
ای مرد
من نمی دانم چه صبحی
از نشیب دره ها افراختی قامت
ای نمودی از تکاپو
ای سرا پا استقامت
قصه ها و غصه هایت را
گرچه از نزدیک نشنیدم
لیک دردی را که تو فریاد می کردی
من به چشم خویش می دیدم
صبح میلادت به یادم نیست
شام مرگت لیک از یادم نخواهد رفت
شعر: رازق فانی
دکلمه: لیما کاکر
Негізгі бет کوه دلگیر است
Пікірлер