داستان و حکایت
بقالی طوطی زیبا و خوش نوائی داشت و با مشتریان نکته ها می گفت و آنان را به خود سرگرم می داشت و هر وقت که بقال از دکان بیرون می رفت ، طوطی مواظب دکانش می شد . روزی طوطی در دکان به پرواز درآمد و شیشه های روغن گل را بر زمین ریخت . بقال وقتی که به دکان بازگشت و دید که روغن ها روی زمین پخش شده خشمگین شد و چنان ضربتی …
حکایت کوتاه مرد بقال وطوطی از مجموعه حکایت های مثنوی معنوی مولانا
#مولانا#مثنوی_معنوی#مثنوی_مولانا#مثنوی_مولوی#حکایت#داستان
Негізгі бет حکایت مرد بقال و طوطی از مثنوی معنوی مولانا
Пікірлер