جمعی از برادران مورد اطمینان من، خبر دادند که در اطراف شهر حلّه، شخصی به نام «اسماعیل بن عیسی بن حسن هرقلی» در قریهای به نام هرقل زندگی میکرد. او در زمان حسن وفات نمود و من خود او را ندیدم. امّا فرزند او، شمسالدین را دیدم و او حکایت پدرش را برای من اینگونه نقل کرد که:
گاهی یک بیماری یا یک گرفتاری در زندگی شخصی، موجب اشتغال ذهن و گرفتاریهایی میشود که حال عبادت و لذت مناجات را از انسان میگیرد. به همین دلیل است که دستور داده شده وقتی انسان میخواهد به عبادت مشغول شود آنچنان خود را فارغ کند که گویا هیچ کاری ندارد و توجهی به هیچ کس جز خدای متعال ندارد. در آن صورت است که فکر آزاد میشود و مجال ارتباط با خداوند و اتصال به او را مییابد.
«اسماعیل هرقلی» در ایام جوانیاش، غدّهای در ران چپ او بیرون آمده بود که در فصل بهار میترکید و خون و چرک از آن خارج میشد، و او را از کار و عبادت باز میداشت. داستان تشرف او خدمت امام عصر(ع) و شفا گرفتن پایش را، عالم فاضل علی بن عیسی اربلی که معاصر با اسماعیل بوده است در کتاب «کشف الغمـة» چنین نقل شده است
Негізгі бет حکایتی زیبا از تشرف اسماعیل هرقلی
Пікірлер: 24