( شمشیرهای کهنه )
این ناکسان که سینه مردم دریده اند
از قرنهای دور به اینجا رسیده اند
بر روی کودکان و زنان قبیله ام
شمشیرهای کهنه خود را کشیده اند
اهریمنان ظلمت شبهای وحشتند
در قهقرای جهل و جنایت خزیده اند
میراث پربهای تمدن فروختند
ویرانه ای از محنت و ذلت خریده اند
سرها بریده اند که این است دین ما
در خون کشیده اند همه سرزمین ما
با وعده بهشت به هر کس کفن دهند
با چهره های زشت نقابی به زن دهند
جای قلم بشارت شمشیر می دهند
زندان و بند و حلقه زنجیر می دهند
با تیغهای تشنه به قلب سحر زنند
با دار و داس و دشنه به نسل بشر زنند
اینگونه سر به زیر شدن حق ما نبود
در دیده ها حقیر گشتن حق ما نبود
از چشم روزگار چو اشکی چکیده ایم
ما قرنهاست زخمی و زار و تکیده ایم
لیکن هنوز در دل ما عشق میهن است
رویای رقص و شادی و گلزار و گلشن است
لیکن هنوز در دل ما عشق میهن است
سودای رقص و شادی و فردای روشن است
برخیز تا به یاری هم بال و پر زنیم
در این شب سیاه ندای سحر زنیم
برخیز و نعره زن به شب ای شهپر دلیر
همچون دلاوران دره های پنجشیر
تا شام نا امیدی میهن سحر شود
دوران طالبان تباهی به سر شود
تا شام نا امیدی میهن سحر شود
دوران طالبان سیاهی به سر شود
صدا: امید طوطیان
Негізгі бет شمشیر های کهنه
Пікірлер