گفتگوی مرد بیعقل و باعقل
سوار گفت: «پس عجب آدم عوضی و مهملی هستی، مرد بینوا، من که یک بارم گندم و یک بارم ریگ است با این بیسوادی و بیعقلی که میبینی ده تا شتر دارم، صد تا گوسفند دارم، پنجاهتا گاو دارم، دوتا مزرعه دارم، انبار گندم دارم، کنیز دارم غلام دارم، عزت و احترام دارم، کفش دارم لباس دارم، ده تا اتاق اثاث دارم، وقتی به مجلس برسم، تعظیم دارم سلام دارم، زندگی راحت دارم، در شهر عضو انجمن اصلاحات هستم، در خانه یک اتاق پر از کتاب خطی دارم که آخوند محله حسرت آن را میخورد و همهی اینها را با همین عقل ناقصم دارم.
"خوش آمدید به کانال ما، جایی که با حکایاتی از افراد بزرگ، غصه را به پند تبدیل میکنیم. در اینجا شاهد داستانهایی خواهید بود که با عبرت و درسآموزی از زندگی افراد بزرگ، غم و غصه را به سخنی زیبا و آموزنده تبدیل میکنیم. با هر حکایت، یک درس زندگی را در این کانال به اشتراک خواهیم گذاشت."
/ @storytreasure-gd1cz
• داستان های پندآموز بهل...
• داستان سلطان محمود غزن...
• حکایت پندآموز ملانصرال...
#حکایت_جالب #حکایت_فارسی #ملانصرالدین #حکایت_های_ایرانی
#مولانا
Негізгі бет حکایت پندآموز از مولانا بی عقل و باعقل/بی عقل و باعقل/
Пікірлер: 42