مادرم گفت فکر لباس عروس رو از سرت بیرون کن مش رجب میخواد تورو بعنوان زن سوم ببره تو خونه اش تا براش پسر بیاری، نه عروسی در کاره نه لباس عروس میان عقدت میکنن میبرن ایشالله مثل خودم باشی پشت هم پسر بیاری،مش رجب فقط به خاطر اینکه زنهاش نتونستن براش پسر بیارن میخواد تورو بگیره. زدم زیر گریه گفتم آخه ننه مش رجب که از آقامم بزرگتره،خیلی زشت و کچله، ننه لبشو گزید و با چشمهایی که ازش آتیش میبارید بهم تشر زد ساکت شو، آقات با مش رجب قرار عروسیتو گذاشته باید زنش شی و فوری براش پسر بیاری فهمیدی؟
► هشت و نیم راوی داستان های شماست
🔶 لطفا ویدیو رو لایک کنید و با بقیه به اشتراک بزارید تا کانال دیده بشه. ممنون
🔶 هشت و نیم رو سابسکرایب کنید و روی آیکون "زنگوله" کلیک و گزینهی "همه" رو انتخاب کنید تا ویدیوهای بعدی ما رو از دست ندید.
#داستان
#پادکست
Негізгі бет دختر روستایی بودم شدم زن سوم یه پیرمرد قد کوتاه زشت تا براش پسر بیارم سرنوشت کاری با من کرد که...
Пікірлер: 74