#اعتیاد #امید #آرایشگری #پاک #آرایشگرخیابانی #خیانت #شعر #شاعر #اخوان_ثالث #سهراب سپهری
به حسین فکر میکردم... به شعر هایی که میخواند . از اخوان ... از سهراب سپهری... چه روح لطیفی داشت.
سالهای حسرت بی تفاوتی را در چهره اش نمایان کرده بود اما هنوز شعر می خواند.
دنیایش کاست هایش بود. خواننده های قدیمی که با خود خاطرات شیرین قدیمی رو نگه می داشتند.
شاید حسین چیزی را در آن خاطرات جا گذاشته بود که به دنیای امروز تعلق ندارد. شاید در خاطرات گذشته دنبال چیزی میگردد که امروز گم کرده است.
به حسین فکر میکنم... به تمام روزهایی که در خیابان راه می رود و به تلخ ترین اتفاقات زندگی اش فکر میکند. به خیانت زنش... به مرگ پدر و مادرش ، به اخراجش از دانشگاه، یا دوری از دخترش...
کدامیک سخت تر بود؟
اگر من جای حسین بودم تا کجا میتوانستم دوام بیاورم... هر کدام از این تلخی ها انسان را تکه تکه می کند.
--------------------------------------------
قصه حسین رو ببینید و به این فکر کنید که اگر ما جای حسین بودیم، چه اتفاقاتی می توانست برایمان بیفتد؟
اگر این ویدیو رو دوست داشتید حتما به بقیه معرفی کنید و کانال رو سابسکرایب کنید.
Негізгі бет قصه حسین| روایت آرایشگرد از شاعری که در خیابان ها گم شد...
Пікірлер: 34