Mohammadghozaat
من محمدرضا قضاتلو هستم یک آرایشگرد.تو دنیای من قیچی حرفارو میشنوه و شونه لبخند روی لب میاره.
- 20:49
- 4 ай бұрын
قصه او | بیتوجهی خانواده بود که کار منو به خیابون رسوند
- 20:43
- 4 ай бұрын
قصه او | گفتگو با کسی که بعد از طلاق قبر خواب شد
- 8:37
- 6 ай бұрын
قصه زرعلی | خدا حرف مارو میشنوه...
- 13:29
- 6 ай бұрын
قصه سعید | گفتگو با کارتن خوابی که عاشق کتاب بود
- 8:49
- 6 ай бұрын
گفتگو با معلمی که آرزویش تدریس در مناطق محروم بود
- 3:55
- 6 ай бұрын
بدترین نوع عاجز بودن، درک نشدن و ادامه دادن مسیر است
- 13:19
- 7 ай бұрын
قصه اکبر | سرگذشت عجیب کارتن خواب تهرانی در میدان فردوسی
- 8:14
- 8 ай бұрын
بهم گفتن یه آمپولی هست بزنی خوب میشی
- 6:46
- 9 ай бұрын
قصه سعید | روایتی از بیماری ایدز، اعتیاد و خانواده
- 7:30
- 10 ай бұрын
قصه احمد | گفتگوی صمیمی با یک بی خانمان در خیابان های اصفهان
- 19:08
- 11 ай бұрын
قصه علیرضا | روایت مو به موی آرایشگرد از قصه زندان و اعتیاد بخاطر گردن گرفتن گناه پدر
- 17:42
- Жыл бұрын
قصه حسین| روایت آرایشگرد از شاعری که در خیابان ها گم شد...
- 15:02
- Жыл бұрын
آخر خط زندگی و امید کجای مسیره؟
- 11:13
- Жыл бұрын
قصه آقا اسی : از لس آنجلس تا خیابون های رشت
- 5:09
- Жыл бұрын
قصه اسد... همه چیز از یک سیلی شروع شد
- 11:56
- Жыл бұрын
Пікірлер