امید آخرین چیزیه که از بدن هر انسانی خارج میشه.
اما وقتی امید بره، حتی اگه نفس بکشی دیگه زنده نیستی.
به حمید گفتم امید داری؟
گفته آره.
ولی بعد گفت خوشحال نیستم. چه خوشحالی باید باشه؟
خودش میگفت اینجایی که هست ته کارش نیست...
اما من حس میکنم که باور کرده بود به تهش رسیده.
امید نداشت.
احساس میکردم تو همین روزا ... یکمی زودتر یا یکمی دیرتر کنار یه خیابون ، بی نام و نشون میمیره و یه جا خاک میشه و سالها درد و رنج رو با خودش زیر خاک میبره.
Негізгі бет قصه حمید | قصه تلخ مرگ عزیزان و بزرگ شدن زیر دست نامادری و رفتن به سمت اعتیاد
Пікірлер: 14